Under construction

ペルシア語

第27課 | 第28課| テスト 22~28課 |



(۲‬۸‬) آموزِشِ زَبانِ فارسی

第28課

特別な複合動詞 (فِعلهایِ لازمِ یِک شَخصه)  名詞、形容詞と動詞は組み合わせて複合動詞が作られます。動詞は自動詞でいつも三人称単数で用いられます。

人称語尾(م، ت، ش، مان ،تان ،شان)は名詞、形容詞に付けられます。このタイプの複合動詞は主に人間の感動や反応を表す。

複合動詞と用いられる動詞は:

شُدَن، بودَن، بُردَن، گِرِفتَن، زَدَن، دادَن، کَردَن، آمَدَن

خُوش آمَدَن (khosh --- āmadan:気に入る)

جَمع مُفرَد
مَن خُوشَم می آیَد ما خُوشِمان می آیَد
تُو خُوشَت می آیَد شُما خُوشِتان می آیَد
او خُوشَش می آیَد آنها خُوشِشان می آیَد

سَردَم اَست. 「寒いです。」(私は寒さを感じる。)

اَز بَس او عَوض شُده بود هَمِه ماتِمان زَد.「彼女はあまりに変わったので、みんな驚いた。」

ایکاش - کاش (kāsh :だったらよいのになあ)

I.不可能な願い

願いの時制には過去完了形、過去進行形を用います。

کاش این کار را نِمی کَردَم/ نَکَردِه بودَم 「私はこんなことしなかったらよかったのに。」

  • 可能な願い

願いの時制には仮定法、仮説法完了形を用います。

کاش فَردا هَوا بارانی نَباشَد. 「明日は雨が降らなかったらよういのになあ。」

ایکاش بِه موقع رسیدِه باشَند. 「ちょうどの時間着いたらよいのになあ。」

  • با と抽象名詞は合成で副詞になって、主語の動作をする状態と表情を表す。

او با عَلاقِه دَرس می خوانَد. 「興味深く勉強する。」

با خوشحالی قَبول کَرد. 「喜んで受け入れました。」

نِمونِهٔ‮ ‬جملِه 編集

من از این خورش خیلی خوشم می‌آید‮.

私はこのシチュー料理を大変気に入った。

آنها از آن هتل خوششان نیامد‮.

彼らはあのホテルが気に入らなかった。

من دلم می‌خواهد باز شما را ببینم‮.

私はまたあなたに会いたい。

اِ، ‮ ‬تو هنوز در شرکتی‮!

ええ、(君は)まだ会社にいるの!

کاش تا فردا حالش خوب بشود‮.

明日までに、元気になればなあ。

کاش همه مثلِ‮ ‬تو فکر می‌کردند‮.

みんなが君のように考えればいいのになあ。


تمرین‮ ‬۱ 編集

‮ ‬ گَرمَم‮- ‬گَرمَت‮ - ‬گَرمَش‮ - ‬گَرمِمان‮ - ‬گَرمِتان‮ - ‬گَرمِشان

است‮ - ‬بود‮ - ‬شد‮ - ‬می‌شد‮- ‬باشد‮- ‬می‌شود‮ - ‬شده است‮- ‬شده بود‮- ‬شده باشد‮- ‬خواهد شد

تِشنِه اَم‮ - ‬تِشنِه ات‮ - ‬تِشنِه اَش‮ - ‬تِشنِه مان‮ - ‬تِشنِه تان‮ - ‬تِشنِه شان

نیست‮ - ‬نبود‮ - ‬نشد‮ - ‬نمی‌شد‮- ‬نباشد‮- ‬نمی‌شود‮ - ‬نشده است‮- ‬نشده بود‮- ‬نشده باشد‮- ‬نخواهد شد

دیر‮ ‬ - ‬گرسنه - ‬سرد‮ ‬ - ‬گرم - ‬تشنه

مثال‮: ‬فریبا جان، ‮ ‬من‮ (‬تشنه‌ام‮) ‬است‮. ‬یک لیوان آب به من بده‮.

‮۱. ‬مهتاب جان، ‮ ‬ما (———————————) ‬شده است‮. ‬لطفاً‮ ‬ما را تا شرکت برسان‮.

‮۲. ‬من (———————————) ‬شد‮. ‬کولر را خاموش بکن‮.

‮۳. ‬شاید بچّه (———————————) ‬باشد‮. ‬به او‮ ‬غذا بده‮.

‮۴. ‬هوا سرد است ولی من چون زیاد لباس پوشیده‌ام اصلاً (———————————) ‬نیست‮.

‮۵. ‬نصفِ‮ ‬شب اگر تو (———————————) ‬شد‮. ‬خودت کولر را خاموش بکن‮.

‮۶. ‬مهمانان (———————————) ‬شده است‮. ‬برایِ‮ ‬همه شان چای ببر‮.

‮۷. ‬رؤیا جان، ‮ ‬ما (———————————) ‬است‮. ‬کولر را روشن بکن‮. ‬

تمرین‮ ‬۲ 編集

خوش‮ - ‬یاد‮ - ‬حیف‮ - ‬خواب‮ (‬م‮- ‬ت‮ -‬ش‮ - ‬مان‮ - ‬تان‮ - ‬شان‮) ‬آمدن

خواب‮ (‬م‮- ‬ت‮ -‬ش‮ - ‬مان‮ - ‬تان‮ - ‬شان‮) ‬بردن

خواب‮ - ‬گریه‮ - ‬خنده‮ - ‬درد‮ (‬م‮- ‬ت‮ -‬ش‮ - ‬مان‮ - ‬تان‮ - ‬شان‮) ‬گرفتن

مثال۱‮: ‬نمی دانم چرا من این قدر‮ (‬خوابم می‌آید‮). ‬ ‮< ‬خواب آمدن‮ > ‬ مثال۲‮: ‬من اصلاً‮ ‬از این رسم‮ (‬خوشم نمی‌آید‮). ‬ ‮< ‬خوش آمدن‮ >

‮۱. ‬من اصلاً‮ ‬از خورشِ‮ ‬بادنجان(———————————). ‬ ‮< ‬خوش آمدن‮ >

‮۲. ‬چه رفتارِ‮ ‬خوبی دارد‮. ‬من از او خیلی(———————————).< ‬خوش آمدن‮ >

‮۳. ‬مادرم می‌گوید شاید این چیزها بعداً‮ ‬لازم بشود‮. ‬او(———————————) ‬که آنها را دور بیاندازد‮. ‬ ‮< ‬حیف آمدن‮ >

‮۴. ‬من هر چه فکر می‌کنم معنیِ‮ ‬هیچ‌کدام از این کلمه ها(———————————). ‬ ‮< ‬یاد آمدن‮ >

‮۵. ‬همیشه روزهایِ‮ ‬تعطیل تویِ‮ ‬خانه من(———————————). ‬ ‮< ‬دل گرفتن‮ >

‮۶. ‬تو برو بخواب‮. ‬من الان اصلاً(———————————). ‬ ‮< ‬خواب آمدن‮ >

‮۷. ‬من اصلاً‮ ‬میانِ‮ ‬قطار(———————————). ‬ ‮< ‬خواب بردن‮ >

‮۸. ‬من خیلی زبانِ‮ ‬انگلیسی را‮ ‬غلط حرف می‌زنم‮. ‬برایِ‮ ‬همین از طرزِ‮ ‬حرف زدنِ‮ ‬من همه (———————————). ‬ ‮< ‬خنده گرفتن‮ >

‮۹. ‬مادرم هر وقت عکسِ‮ ‬مادربزرگم‮ ‬را که پارسال مرده است می‌بیند‮ ‬(———————————). ‬ ‮< ‬گریه گرفتن‮ >

۱۰. ‬از بس مهتاب، ‮ ‬دخترِ‮ ‬رؤیا خانم‮ ‬قشنگ است‮. ‬هر کس که او را می‌بیند‮ ‬(———————————). ‬ ‮< ‬مات بردن‮ >

‮۱۱. ‬به تازگی آنقدر خانه مان کثیف و شلوغ‮ ‬شده است که اگر کسی ببیند‮ ‬(———————————). ‬ ‮< ‬آبرو رفتن‮ >

تمرین‮ ‬۳ 編集

میانِ‮ ‬پرانتز را با کلمهٔ ‬مناسب پر کنید‮.

درد می‌کند- می‌سوزد - ‬می‌خواهد - نمی‌خواهد - ‬گرفته است - ‬تنگ می‌شود

‮۱. ‬برایِ‮ ‬او دلم (———————————). ‬سال گذشته هم خواهرش مُرد هم برادرش‮.

‮۲. ‬از صبح دلم (———————————). ‬باید به دکتر بروم‮.

‮۳. ‬دلم (———————————) ‬به کوه بروم ولی وقت ندارم‮.

‮۴. ‬اگر تو به مأموریت بروی واقعاً‮ ‬برایِ‮ ‬تو دلم (———————————).

‮۵. ‬چقدر امروز دلم (———————————). ‬برویم بیرون کمی بگردیم‮.

‮۶. ‬از او اصلاً‮ ‬از رفتارهایِ‮ ‬عجیبِ‭ ‬او خوشم نیامد‮. ‬دلم (———————————) ‬او را دوباره ببینم‮.

تمرین‮ ‬۴ 編集

‬چقدر - ‬اَه - ‬بَه بَه - ‬اِ، ‮ ‬عجب - ‬آفرین - ماشاءاللّه‮ -‬ حیف‮ -‬ ‬وای

مثال‮: (‬ای بابا‮) ‬تو هنوز حاضر نشده‌ای‮!

۱. (———————————) ‬امسال هوا گرم است‮!

۲. (———————————) ‬متأسفانه من نرسیدم که ایشان را ببینم‮!

۳. (———————————) ‬من اصلاً‮ ‬خبر نداشتم که مادرش را از دست داده است‮!

۴. (———————————) ‬خیلی خوب یاد گرفتی‮!

۵. (———————————) ‬چه اتاقِ‮ ‬کثیفی‮!

۶. (———————————) ‬چقدر بچّه شما بامزه است‮!

۷. (———————————) ‬چه روزِ‮ ‬قشنگی‮!

۸. (———————————) ‬خیلی قلبم درد می‌کند‮!‬

تمرین ‮ ‬۵ 編集

مثال ۱: ‬کاش او از هدیه‌ای که برایش خریدیم‮ (‬خوشش بیاید‮). < ‬خوش آمدن‮ >

مثال‬ ۲ :‬ کاش آنها الان در خانه‮ (‬باشند‮). ‬ ‮< ‬بودن‮ >

مثال ۳ :‬ کاش هواپیما هفتهٔ‮ ‬دیگر برایِ‮ ‬ما جا‮ (‬داشته باشد‮). ‬ ‮< ‬داشتن‮ >

‮۱. ‬کاش آنها به موقع به آنجا‬ (———————————). ‮< ‬رسیدن‮ >

‮۲. ‬کاش حالِ‮ ‬بچّه زودتر خوب (———————————). ‮< ‬شدن‮ >

‮۳. ‬کاش فردا‮ (———————————). ‬ خیلی وقت است که باران نباریده است‮. ‬ ‮< ‬باران آمدن‮ >

‮۴. ‬کاش دخترم در دانشگاه (———————————). ‮< ‬قبول شدن‮ >

‮۵. ‬کاش آنجا هوا خوب (———————————). ‮< ‬بودن‮ >

‮۶. ‬کاش من زودتر کار (———————————). ‮< ‬پیدا کردن‮ >

تمرین‮ ‬۶ 編集

مثال ۱: ‬‬کاش دیروز تو به من‮(‬‭ ‬زنگ می‌زدی‮ - ‬زنگ زده بودی‮). < ‬زنگ زدن‮ >‬

مثال ۲: ‬کاش من انگلیسی را بهتر‮ (‬بلد بودم‮). ‬ ‮< ‬بلد بودن‮ > ‬ مثال ۳: ‬‬کاش من هم ماشین‮ (‬داشتم‮). ‬ ‮< ‬داشتن‮ >

‮۱. ‬کاش شکمِ‮ ‬من کوچکتر (———————————). ‬ ‮<‬‭ ‬بودن‮ >

‮۲. ‬کاش آنها زودتر به من (———————————). ‮< ‬خبر دادن‮ >

‮۳. ‬کاش من هم با آنها به کوه (———————————). ‮< ‬رفتن‮ >

‮۴. ‬کاش من رانندگی (———————————). ‮< ‬بلد بودن‮ >

‮۵. ‬کاش شما بیشتر پیشِ‮ ‬ما (———————————). ‮< ‬ماندن‮ >

تمرین‮ ‬۷ 編集

مثال ۱: ‬‬کاش آنها به موقع به آنجا‮ (‬رسیده باشند‮).< ‬رسیدن‮ >

‮۱. ‬کاش مهتاب از هدیهٔ‮ ‬ما خوشش (———————————). ‮< ‬آمدن‮ >

‮۲. ‬کاش آنها کارشان (———————————). ‮< ‬تمام شدن‮ >

‮۳. ‬کاش دخترم هم این خبر را (———————————). ‮< ‬شنیدن‮ >

‮۴. ‬کاش تا ما به آنجا می‌رسیم مغازه‌ها باز (———————————). ‮< ‬شدن‮ >

‮۵. ‬کاش تا ما به خانه می‌رسیم، ‮ ‬دخترم‮ ‬غذا را (———————————). ‮< ‬پختن‮ >

تمرین‮ ‬۸ 編集

میانِ‮ ‬پرانتز را با کلمهٔ ‬مناسب پر کنید‮.

مثال‮: ‬من این کار را‮ (‬با عشق و علاقه‮) ‬انجام دادم‮.

‬با ناراحتی‮ - ‬با مهربانی - ‬با لهجه‮ -‬ ‬با علاقه - ‬با عجله - ‬با گریه - ‬با خوشحالی - با دل و جان

‮۱. ‬وقتی شنیدیم که او را به بیمارستان برده‌اند، ‮ ‬همه (———————————) ‬به بیمارستان رفتیم‮.

‮۲. ‬مهتاب (———————————) ‬به من گفت که کیفِ‮ ‬پولش را گم کرده است‮.

‮۳. ‬همه (———————————) ‬به داستان گوش می‌دادند‮.

‮۴. ‬پدرم (———————————) ‬به همه گفت‮: «‬مادرتان، ‬دیگر در میانِ‮ ‬ما نیست‮.»

۵. (———————————) ‬به من گفت‮: ‬ «آفرین دخترم، ‬خیلی زحمت کشیدی‮.»

‮۶. ‬او فارسی را (———————————) ‬حرف می‌زند‮.

‮۷. ‬مسئولِ‮ ‬این قسمت واقعاً (———————————) ‬کار می‌کند و برایِ‮ ‬مردم زحمت می‌کشد‮.

۸. (———————————) ‬به من گفت‮: ‬ «در دانشگاه قبول شدم‮.»

گفتگو‮ 編集

‬ ‮(‬در هواپیما‮)

یومیکُو ‮: ‬ببخشید خانم، ‮ ‬بیدار بشوید‮. ‬دارند‮ ‬غذا می‌آورند‮.

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬خیلی ممنونم که بیدارم کردی‮. ‬خیلی گرسنه‌ام شده است‮.

یومیکُو ‮: ‬تویِ‮ ‬هواپیما چه خوب خوابتان می‌برد‮. ‬حیفم می‌آمد بیدارتان‮ بکنم‮. ‬من اصلاً‮ ‬میانِ‮ ‬هواپیما خوابم نمی‌برد‮.

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬اِ‮! ‬شما چقدر خوب فارسی بلدید!؟ من فکر می‌کردم که شما‮ ‬فارسی بلد نیستید‮!

یومیکُو ‮: ‬من در رشتهٌ‮ ‬زبانِ‮ ‬فارسی تحصیل کرده‌ام‮.

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬برایِ‮ ‬کار به ایران رفته بودید؟

یومیکُو ‮: ‬تقریباً‮ ‬برایِ‮ ‬ثبتِ‮ ‬نام در دانشگاه رفته بودم‮.

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬پسرِ‮ ‬من هم در ژاپن در دانشگاه کار می‌کند‮. الان می‌روم تا او را ببینم‮.

یومیکُو ‮: ‬ایشان در چه دانشگاهی کار می‌کنند؟

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬واللّه، ‮ ‬اسمِ‮ ‬دانشگاه را یادم نمی‌آید‮. ‬سه سال است که او را‮ ‬ندیده‌ام‮. ‬دلم برایِ‮ ‬او خیلی تنگ شده است‮.

یومیکُو ‮: ‬ایشان در توکیو زندگی می‌کنند؟

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬بله، ‮ ‬شما از کدام شهرِ‮ ‬ایران بیشتر خوشتان می‌آید؟

یومیکُو ‮: ‬این دفعه خیلی با عجله به ایران آمدم‮. ‬فقط تهران و اصفهان را‮ دیده‌ام‮.

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬اگر دوباره به ایران بیایید، ‮ ‬دلتان می‌خواهد به کدام شهر سفر‮ ‬کنید؟

یومیکُو ‮: ‬نمی دانم‮. ‬هنوز تصمیم نگرفته‌ام‮.

مسافرِ‮ ‬هواپیما ‮: ‬من اهلِ‮ ‬شمالِ‮ ‬ایران هستم‮. ‬خانهٔ ‬ما کنارِ‮ ‬دریاست‮. ‬کاش بعداً‮ بتوانید به خانهٔ‮ ‬ما بیایید‮. ‬من خوشحال می‌شوم‮.

یومیکُو ‮: ‬متشکّرم‮. ‬شما واقعاً‮ ‬لطف دارید‮.

پرسش پاسخ‌ها 編集

تمرین ۱ - سؤال ۱. (دیرمان) ۲. (سردم) ۳. (گرسنه اش) ۴. (سردم) ۵. (سردت) ۶. (تشنه شان) ۷. (گرممان)

تمرین ۲ - سؤال ۱. (خوشم نمی‌آید) ۲. (خوشم می‌آید) ۳. (حیفش می‌آید) ۴. (یادم نمی‌آید) ۵. (دلم می‌گیرد) ۶. (خوابم نمی‌آید) ۷. (خوابم نمی بَرَد) ۸. (خنده شان می‌گیرد) ۹. (گریه اش می‌گیرد) ۱۰. (ماتش می‌برد) ۱۱. (آبرویمان می‌رود)

تمرین ۳ - سؤال ۱. (می‌سوزد) ۲. (درد می‌کند) ۳. (می‌خواهد) ۴. (تنگ می‌شود) ۵. (نمی‌خواهد) ۶. (گرفته است)

تمرین ۴ - سؤال ۱. (چقدر) ۲. (حیف) ۳. (اِ، عجب) ۴. (آفرین) ۵. (اَه) ۶. (ماشا اللّه) ۷. (بَه بَه) ۸. (وای)

تمرین ۵ - سؤال ۱. (برسند) ۲. (بشود) ۳. (باران ببارد) ۴. (قبول بشود) ۵. (باشد) ۶. (پیدا بکنم)

تمرین ۶ - سؤال ۱. (بود) ۲. (خبر می‌دادند) ۳. (رفته بودم) ۴. (بلد بودم) ۵. (می‌ماندید)

تمرین ۷ - سؤال ۱. (آمده باشد) ۲. (تمام شده باشد) ۳. (شنیده باشد) ۴. (شده باشند) ۵. (پخته باشد)

تمرین ۸ - سؤال ۱. (با عجله) ۲. (با ناراحتی) ۳. (با علاقه) ۴. (با گریه) ۵. (با مهربانی) ۶. (با لهجه) ۷.(با دل و جان) ۸. (با خوشحالی)

کلمه هایِ‮ ‬تازه 編集

  • آبرو‮ (‬یم‮ ‬، ‮ ‬یت، ‮ ‬یش، ‮ ‬یمان، ‮ ‬یتان، ‮ ‬یشان‮) ‬رَفتَن:ābrū---raftan‮ ‬:名誉を失う、恥ずかしい
  • آفَرین:āfar‮ī‬n‮ ‬:でかした、よくやった
  • اِ‮‬:a‮ ‬:-----
  • اَه ‬:ah‮ ‬:うっ
  • ای بابا‬:ei bābā:大幅の意味で感動してる時用いられる
  • بَه بَه:bah bah‮ ‬:===
  • بِه خُدا‬:be khodā:神にかけて
  • تِشنِه‮ (‬اَم،‮ ‬اَت، ‮‬اَش،‮ ‬مان،‮ ‬تان، ‮‬شان‮) ‬بودَن:teshne‭ --- ‬budan‮ ‬:のどが渇いた
  • حِیف‮‬:heif‮ ‬:残念
  • حِیف‮ ( ‬م‮ ‬،‮ ‬ت،‮ ‬ش،‮ ‬مان،‮ ‬تان،‮ ‬شان‮ ) ‬آمَدَن:heif‭ --- ‬āmadan‮ ‬:遺憾、残念である
  • خَندِه‮ (‬اَم‮‬، ‮‬اَت، ‮‬اَش، ‮‬مان، تان، شان‮) ‬گِرِفتَن‮(‬اَز‮)‬ ‬:khande‭ - ‬gereftan‮ ‬:笑う
  • خواب‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬آمَدَن:khāb‭ --- ‬āmadan‮ ‬:眠くなる
  • خواب‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬بُردَن‮‬:khāb‭ --- ‬bordan‮ ‬:眠る
  • خُوش‮ ( ‬م‮ ‬،‮ ‬ت،‮ ‬ش،‮ ‬مان،‮ ‬تان،‮ ‬شان‮ ) ‬آمَدَن ‮( ‬اَز‮ )‬‮ ‬:khosh‭ --- ‬āmadan‮ ‬:気に入る
  • دِل‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬خواستَن‮ ‬:del‭ --- ‬khāstan‮ ‬:したい、欲する
  • دِل‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬سوختَن‮(بَرایِ)‬‮‬:del‭ --- ‬s‮ū‬khtan‮ ‬:同情する
  • دِل‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان) تَنگ شُدَن (بَرایِ‮)‬:del tang shodan‮ ‬:心が重い、寂しい
  • دِل‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬گِرفتَن‬:del‭ --- ‬gere:tan‮ ‬:意気消沈する
  • دیر‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬بودَن:d‮ī‬r‭ --- ‬b‮ū‬dan‮ ‬:遅れる
  • سَر‮ (‬م، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان‮ ‬، ‮ ‬شان‮) ‬شُلوغ‮ ‬بودَن ‬:sar‭ -- ‬shol‮ū‬gh b‮ū‬dan‮ ‬:忙しい
  • سَرد‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬بودَن‮‬:sard‭ --- ‬b‮ū‬dan‮ ‬:寒くなる
  • شِکَم ‬:shekam‮ ‬:腹、胃
  • عَجَب‬:ʿajab:驚いた!
  • عِشق:ʿeshgh‮ ‬:愛
  • قَلب:qalb‮ ‬:心、心臓、中心
  • گُرُسنِه‮ ( ‬اَم‮ ‬،‮ ‬اَت،‮ ‬اَش،‮ ‬مان،‮ ‬تان،‮ ‬شان‮ ) ‬بودَن‮‬:gorosne‭ --- ‬b‮ū‬dan‮ ‬:空腹である
  • * گَرم‮ ( ‬م‮ ‬،‮ ‬ت،‮ ‬ش،‮ ‬مان،‮ ‬تان،‮ ‬شان‮ ) ‬بودَن ‬:garm‭ --- ‬b‮ū‬dan‮ ‬:暑い
  • گِریِه‮ ( ‬اَم‮ ‬،‮ ‬اَت،‮ ‬اَش،‮ ‬مان،‮ ‬تان،‮ ‬شان‮ ) ‬گِرفتَن:ger‮ī‬ye‭ --- ‬gereftan‮ ‬:泣き出す
  • مات‮ ( ‬م‮ ‬،‮ ‬ت،‮ ‬ش،‮ ‬مان،‮ ‬تان،‮ ‬شان‮ ) ‬بُردَن‬:māt‮ ‬‭-- ‬bordan‮ ‬:驚く、びっくりする
  • ماشاءالله ‬:māshāllāh‮ ‬:よくやった!、神が邪悪から守り給えうように!
  • مِهربانی‬:mehrbān‮ ‬:やさしさ、親切
  • ولله‬:vāllāh‮ ‬:神にかけて
  • وای ‬:v‮īā‬:悲しいかな!ああ!
  • یاد‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬آمدَن ‬:yād‭ --- ‬āmadan‮ ‬:思い出す
  • یاد‮ (‬م‮ ‬، ‮ ‬ت، ‮ ‬ش، ‮ ‬مان، ‮ ‬تان، ‮ ‬شان‮) ‬رَفتَن ‬:yād‭ --- ‬raftan‮ ‬:忘れる